حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نور چشمی

هفت ماهگی

خانم طلا باورت می شه 7 ماه گذشت ولی خوش گذشت با همه غر زدن ها و گریه کردن هات بازم شیرین بود به شیرینی خنده هات عزیزکم دوست دارم خانم کوچولو مامان برای کارای اداری اومده یزد و با شما رفتیم نظام مهندسی شما مهندس کوچولو شده بودی فقط مونده بود برات کارت عضویت صادر کنن . . . عزیزم هنوز 4 دست و پا راه نمی ری ولی روی سینه به همه طرف می خزی، حرص و وله ات نسبت به غذا خیلی بیش تر شده انگار از قحطی اومدی نون رو با چنان سرعتی می قاپی و می کنی دهنت که نگو با دندون نداشته ات هم گاز می زنی و می کنی . . . تازگی ها هم داری مستقل می شی چیزی که من دستت بدم رو نمی گیری باید خودت برداری تازه انتخاب هم می کنی نوع شیر خوردنت غذاهات و بالاخره همه چیز. . . ...
31 فروردين 1392

دلم گرفته

خانمی دلم خیلی گرفته از حرف خیلی ها دلگیرم قراره فردا صبح زود بریم یه جای سر سبز کجا رو نمی دونیم  قراره ناهار یه چیز ساده ببریم کمی فارغ از این عالم باشیم تا شاید سبک بشم امیدوارم بهت سخت نگذره من و تو و بابایی سه تایی تنها می ریم شاید هم وقتی بشه که با هم درددل کنیم خدایا تو رو برای همه چیز شکر می کنم تو به من نزدیکی ولی عاجزانه می خوام کاری کنی من ازت دور نشم خدا اشتباهات من از روی نادونی تو که دانایی دستم رو بگیر خدایا خیلی بهت احتیاج دارم . . .   عزیزکم رفتیم اما مختصر و مفید صبحونه رو نزدیک شمشک خوردیم یه جا کنار رودخونه و ناهار رو خونه بودیم چون مامان خیلی کار داشت چون این اتفاقات تو ساعات خواب شما بود خیلی ...
24 فروردين 1392

چند روزه

سلام خانم کوچولو چند روزه خیلی بی تابی می کنی نمی دونم برا دندونته یا چیز دیگه ای شده همش می خوای بغل باشی عزیزکم چی شده خیلی بده که ما زبون تو رو نمی فهمیم اگر امروز و فردا همینطور باشی می برمت دکتر خدای نکرده مریض نباشی . . . کمی با من مهربون تر باش برام سخته. . . همین که ما می خوایم غذا بخوریم تو خودت رو می کشی هر طوریه خودت رو تا سفره می کشی و می خوای به غذاها دست بزنی مامان مجبور می شه یکم از غذای خودت رو بهت بده ولی راضی نمی شی از غذای ما می خوای هر چند الان اینکارا رو می کنی ولی وقتی که باید بخوری نمی خوری .
19 فروردين 1392

عیدی که گذشت

سلام خانم طلا توی عید سر مامانی خیلی شلوغ بود اولش رفتیم یزد سال تحویل اونجا بودیم دید و بازدید عید و بعد تهران دوباره دید و بازدید فامیل بابایی که هنوز تموم نشده چون بعضی ها مسافرت بودن قرار شد بعد از 13 بریم که مصادف شد با واکسن 6 ماهگی شما خیلی درد سر کشیدیم تب شما پایین نمی یومد مامانی هم مریض شده بود نمی تونست ازت مراقبت کنه بیچاره بابایی پرستار 2 تا مریض بود سخت گذشت صبحانه و ناهار شاممون یکی شده بود ولی خدا رو شکر گذشت . راستی شما کلی عیدی گرفتی از بین این عیدی ها یکیش خیلی جالبه یه دست لحاف دشک دستدوز اقاجون برا عروسکت که بعدا باهاش بازی کنی. مامان برات یه النگوی طلا خریده از طرف مامانیت هم یه شمش طلا گرفت &nb...
16 فروردين 1392

احوالات شما

سلام خانمی این اولین عید سال نو شما بود و اولین عیدی ها البته ما امسال عزا دار بودیم زیاد عید دیدنی نرفتیم ولی قراره با عیدی هایی که جمع کردی برات یه گوشواره بخریم انشاءالله مبارکت باشه. شما این روزا برا سینه خیز رفتن اماده می شید به راحتی می غلتی روی سینه و دستت هم که قبلا زیرت گیر می کرد رو به راحتی در می یاری ولی هنوز نمی تونی شکمت رو از زمین جدا کنی و فقط دست و پا می زنی البته اگر چیزی رو بخوای برداری خودت رو روی زمین می کشی تا بهش برسی جابجاییت در حالت تاق باز بیشتره خودت رو شکل یه پل می کنی و با فشار کف پاهات خودت رو به سمت عقب پرتاب می کنی این حرکت رو بیش تر وقتی ناراحتی و می خوای از زیر شیر خوردن در بری انجام می دی توی...
5 فروردين 1392

مادر جون

سلام امروز 2 فروردین تولد مادر جونه انشاءالله 120 ساله بشه مادر جون گفته بود دیگه برا بزرگتر ها تولد نگیریم فقط تولد شما خانم کوچولو رو جشن بگیریم ولی من دلم نیومد از اینجا می گم تولدتون مبارک                                                                            ...
2 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام تفلد عید شما مبارک خانم طلا بهار از راه رسید و سال نو هم شروع شد با اومدن این بهار شش ماه از زندگی زیبای تو هم گذشت. اشاءالله صدو بیستمین بهار زندگیتو جشن بگیری قیافه ات کنار هفت سین خیلی دیدنی بود عزیزکم. خدایا   حول حلنا الی احسن الحال    (این کامل ترین دعایی هست که لحظه سال تحویل می شه کرد)   این تقرییا بهترین عکس اتلیه شماست      عید همه مبارک   خیلی گفتنی دارم که الان وقت نیست بازم میام . . . ...
2 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد